قابلیتهای نرمافزاری نهتنها در شرکتهای فناوری بلکه در تمامی صنایع، مهمترین مزیت شرکتهای بزرگ در بازار به شمار میروند.
در سراسر جهان و اقتصاد بینالملل، شرکتهای بزرگ در حال بزرگتر شدن هستند. آنها از بازدهی، سودآوری و نوآوری بیشتری برخوردار میشوند و حقوق بهتری را به کارمندان خود پرداخت میکنند. میتوان گفت افراد خوششانسی که در این شرکتها مشغول به کارند، از وضعیت مالی بهتر و مقبولتری بهرهمند هستند؛ درحالیکه کارمندان شرکتهای رقابتی، به چنین مزایایی دست پیدا نمیکنند.
سیاستگذاران هم از این جریان بیاطلاع نیستند. همانطور که میبینیم، سیاستهای ضد تراست (Antitrust) و رقابتی دوباره رونق گرفتهاند و حتی مجدداً به سوژهی بحث کمیسیونهای تجاری دولتهای مختلف جهان تبدیل شدهاند. نشریاتی مانند The Nation، آتلانتیک و بلومبرگ، بارها دربارهی بازارهای انحصاری آمریکا و شرکتهای بزرگی مانند آمازون، گوگل و فیسبوک هشدار دادهاند. درک تامپسون در آتلانتیک مینویسد: «یک روز از زندگی یک شهروند عادی آمریکایی را تصور کنید. چقدر طول میکشد تا او در بازاری به تعامل بپردازد که تا حدود زیادی انحصاری نیست؟»
قوانین ضد تراست، ارزش توجهی را که هماکنون دریافت میکنند، دارند. پلتفرمهای فناوری، از زوایای مختلف زیر سؤال هستند. اما ظهور شرکتهای بزرگ و درنتیجه تمرکز صنایع، سود و دستمزدها، صرفاً به شرکتهای فناوری محدود نمیشود و طبیعتاً به راهکاری فراتر از سیاستهای ضدتراست نیاز دارد.
درواقع تحقیقات نشان میدهد که شرکتهای بزرگ، بهلطف بهرهگیری از نرمافزارهای خود به چنین تسلطی رسیدهاند. سال ۲۰۱۱، مارک آندریسن، سرمایهگذار خطرپذیر گفته بود: «نرمافزار در حال بلعیدن جهان است.» حال به نظر میرسد که پیشغذای آن، شرکتهای کوچکتر هستند.
تمرکز صنعت از کجا ناشی میشود؟
در طول ۲۰سال گذشته، اغلب صنایع آمریکا بیشتر و بیشتر متمرکز شدهاند. به عبارتی، بزرگترین شرکتها، سهم بیشتری را از بازار از آن خود میکنند. اما چرا؟
تحقیقات جیمز بسن، اقتصاددان و محقق دانشگاه بوستون و والتر فریک، یکی از نویسندگان ارشد نشریهی کسبوکار هاروارد نشان میدهد که این روند، با نرمافزار در ارتباط است. حتی در خارج از بخش فناوری، افزایش اشتغال توسعهدهندگان نرمافزار، به افزایش تمرکز صنعت منجر شده و این امر، پدیدهی معمول و رایجی به نظر میرسد. بهطور مشابه، محققان OECD نیز دریافتهاند که مارکآپها (مبلغی که به قیمت تمامشدهی محصول اضافه میشود تا سود فروشنده را پوشش دهد)، بهعنوان یکی از معیارهای سود و قدرت شرکت در بازار، در صنایعی که رویکرد دیجیتالی بیشتری دارند، افزایش بیشتری داشته است. از طرف دیگر، نتایج تحقیقات آکادمیک حاکی از آن است که افزایش تمرکز صنعت، با حساسیت آن نسبت به پتنتها و امتیازنامهها همبستگی دارند: «صنایعی متمرکزتر هستند که از پیشرفت تکنولوژیک سریعتری برخوردار هستند.» بهعنوانمثال از سال ۱۹۹۰، بهرهوری بخش خردهفروشی بهطور چشمگیری افزایش یافته و فروش اصلاحشده با تورم، به ازای هر کارمند ۵۰درصد بالا رفته است. آنالیزهای اقتصادی نشان میدهد که سهم اعظم رشد بهرهوری به شرکتهایی مانند والمارت تعلق دارد که بهمنظور افزایش کارایی خود، از «فناوری اطلاعات» استفاده میکنند. بهرهوری بالاتر، بهمعنی قیمتهای پایینتر و رشد سریعتر است که به تسلط یک شرکت بر صنعت خود منجر میشود. سال ۱۹۸۲، والمارت سه درصد از بازار خردهفروشی را در دست داشت که امروزه این سهم، از ۵۰ درصد نیز فراتر میرود.
مجموعهی مطالعات فوق ثابت میکند که فناوری و مخصوصاً نرمافزار، عامل اصلی تسلط شرکتهای بزرگ بر بازار و صنعت است.
اهمیت IT
سال ۲۰۰۳، نیک کر یکی از نویسندگان HBR مقالهای نوشت (که مدتی بعد کتاب آن هم منتشر شد) که « IT مهم نیست» نام داشت. او کار مقالهی خود را با رد یک فرض عمومی پیش برده بود: «درحالیکه توان و گسترهی IT افزایش یافته، ارزش استراتژیک آن نیز بالاتر رفته است.» نیک کر استدلال میکرد که این فرض اشتباه است. او میگفت:
موردی که یک منبع را به منبعی استراتژیک تبدیل میکند و باعث میشود آن منبع، یک مزیت رقابتی به شمار برود، گستره و فراگیری آن نیست، بلکه محدودیت است. شما زمانی بر رقبای خود پیروز میشوید که کاری را انجام دهید که رقبا انجام نمیدهند، یا چیزی داشته باشید که رقبا به آن دسترسی نداشته باشند. هماکنون توابع اصلی IT، یعنی ذخیرهسازی، پردازش و انتقال داده، برای همهی شرکتها در دسترس و کمهزینه هستند. قدرت و حضور بالای این توابع، آنها را از منابع استراتژیک به فاکتورهای مطلوب تولیدی تبدیل کرده است. درواقع همهی شرکتها و بنگاههای تجاری برای انجام کسبوکار خود، باید هزینهی این توابع را بپردازند، اما هیچکس در قبال آن مزیت رقابتی به دست نمیآورد.
این محقق، فناوریهای اختصاصی را از فناوریهای زیرساختی و پایهای، متمایز میداند. او معتقد است که فناوریهای اختصاصی، مزایای رقابتی هستند. اما فناوریهای زیرساختی، زمانی ارزشمند هستند که در سطح وسیع بهاشتراک گذاشته شوند. به همین دلیل هم نهایتاً فراگیر میشوند و ویژگی انحصاری یک یا چند شرکت نخواهند بود. شاید IT بهطور موقت، مزایای اختصاصی ایجاد کند؛ بهعنوانمثال شرکت والمارت را در نظر بگیرید. والمارت بهعنوان بزرگترین کارفرمای آمریکا شناخته میشود و به لحاظ درآمد، بزرگترین شرکت این کشور است. والمارت جایگاه فعلی خود را به کمک یک مدل عملیاتی مبتنی بر نرمافزار لجستیک اختصاصی بهدست آورده است. کر در سال ۲۰۰۳ (زمان تألیف مقاله) معتقد بود که فرصتهای کسب مزایای مبتنی بر فناوری اطلاعات، رو به کاهش هستند. بهعلاوه، هماکنون بهترین تجربههای کاربری نیز به کمک نرمافزار، ساخته یا کپی میشوند.
بااینحال، گذشت زمان، نادرستی نظریهی نیک کر را ثابت کرد. گرچه رقبا تلاش کردند نرمافزار لجستیک اختصاصی خودشان را توسعه دهند و آن را به کالای قابلفروش تبدیل کنند، اما قدرت نرمافزاری والمارت همچنان یکی از مزایای رقابتی این شرکت محسوب میشود که از گنجینهی دادههای غنی این شرکت، سوخت میگیرد. درحالیکه والمارت با چالشهای جدید رقابت آنلاین مواجه است، اما این مزیت خود را دربرابر رقبای بسیاری نظیر سیرز (Sears) حفظ میکند.
استارتاپ «فول استک»
در این مدل، نرمافزار اختصاصی درکنار سایر نقاط قوت یک شرکت به مزیت رقابتی آن تبدیل میشود. بهعنوانمثال چند سال پیش، جیمز بسن شرکتی را تأسیس کرد که روی فروش نرمافزار انتشاراتی متمرکز بود. طبق مدل کسبوکار شرکت فوق، آنها باید نرمافزار را توسعه میدادند و سپس لایسنس یا مجوز آن را به ناشران میفروختند. این مدل هنوز هم وجود دارد و در نشر آنلاین مورداستفاده قرار میگیرد؛ درحالیکه شرکتهایی مانند Automattic، سازنده سیستم مدیریت محتوای منبع باز وردپرس، هاستینگ و خدمات مرتبط را به ناشران میفروشند. گرچه حالا مجوزهای نرمافزار، به اشتراک ماهانهی کاربران تبدیلشدهاند، ولی این مدل هنوز هم با تئوری نیک کر مطابقت دارد: شرکتهای نرمافزاری، فناوریهایی را میسازند که سایر شرکتها باید برای خرید آنها هزینه بپردازند. اما همین شرکتها بهخاطر دارا بودن فناوریهای مذکور، مزیت و سود منحصربهفردی کسب نمیکنند.
اما شرکتی مانند Vox Media، طبق این مدل پیش نمیرود. وکس مدیا یک شرکت انتشارات دیجیتال است که سیستم مدیریت محتوای اختصاصی شناختهشدهای دارد. وکس مجوز نرمافزار خود را به شرکتهای دیگر (معمولاً شرکتهای غیر رقیب) میفروشد، اما خود این شرکت نیز یک ناشر است. مدل کسبوکار اولیهی وکس مدیا، بر پایهی ایجاد محتوا و فروش تبلیغات شکل گرفته است. درواقع این شرکت با تجمیع و ترکیب نرمافزار اختصاصی خود و سرمقالههای باکیفیت، بهدنبال دستیابی به مزیت رقابتی است.
کریس دیکسون سرمایهگذار خطرپذیر، این رویکرد را استارتاپ فول استک (Full-Stack Startup) نامیده و میگوید:
رویکرد قدیمی استارتاپها، این بود که مجوز یا تکنولوژی جدید خود را به شرکتهای معتبر عرضه کنند. در رویکرد جدید «فول استک»، استارتاپها، محصول یا خدمات end-to-end و کاملی را میسازند که رقبا و سایر شرکتها را دور میزند.
وکس مدیا، مثال خوبی از شرکتهای فول استک به شمار میرود.
گذار فروشندگان نرمافزار به مدل فول استک، در آمار رسمی قابلمشاهده است. از سال ۱۹۹۸، میزان هزینهای که شرکتها برای خرید نرمافزارهای از قبل آماده (مدل فروشنده) پرداختهاند، روندی نزولی داشته است. بیش از ۷۰درصد از بودجههای نرمافزاری شرکتها به کدهایی اختصاص یافته که در داخل شرکت نوشته میشوند یا بهصورت قراردادهای سفارشی، برونسپاری میشوند. بهعلاوه، بودجهی بسیار زیادی برای نرمافزارهای اختصاصی صرف میشود؛ این بودجه در سال ۲۰۱۶ حدود ۲۵۰میلیارد دلار بود که تقریباً معادل با میزان سرمایهگذاری شرکتها در خالص سرمایهی فیزیکی (بدون استهلاک) آنها است.
شرکتهای بزرگ چگونه منتفع میشوند؟
کاملاً روشن است که نرمافزار اختصاصی، مزیت شرکتها محسوب میشود و مدل فول استک نیز بر مدل فروشندگان نرمافزار برتری دارد. درنتیجه شرکتهای بزرگ، سهم بیشتری از بازار را به دست میآورند. اما برای روشن شدن این نتایج، باید توضیح دهیم که چرا برخی از شرکتها در توسعهی نرمافزار بهتر از سایرین عمل میکنند. بهعلاوه، چرا نوآوری آنها بین شرکتهای کوچکتر فراگیر نمیشود و تئوری نیک کر، در دنیای واقعی محقق نمیشود.
طبعاً بخشی از پاسخ این سؤالات، در اقتصاد مقیاس یا صرفهجویی نسبتبه مقیاس یافته میشود. ساخت نرمافزار، هزینهی بالایی دارد اما توزیع همین نرمافزار نسبتاً ارزان تمام میشود و شرکتهای بزرگ بهراحتی از عهدهی این هزینهها برمیآیند. اما «صرفه نسبتبه مقیاس طرف عرضه» تنها پاسخ مشروح نیست، چراکه در این صورت فروشندگانی که با عرضهی محصولات/ خدمات خود به اکثریت بازیگران بازار، از مزایای اقتصاد مقیاس بهرهمند میشوند، بر بازار تسلط پیدا میکنند. اثرات شبکه یا «صرفه به مقیاس طرف تقاضا» نیز یکی از فاکتورهای عامل محتمل محسوب میشود. ولی همانطور که گفتیم، ما با واقعیت دیگری روبهرو هستیم: اینکه رابطهی بین نرمافزار و تمرکز صنایع، حتی خارج از بخش شرکتهای تکنولوژی نیز مصداق دارد، یعنی بین شرکتهایی که از میلیونها یا میلیاردها کاربر برخوردار نیستند. بنابراین اثر شبکهای، صرفاً بهعنوان یک عامل محدود یا بخشی از داستان مطرح میشود.
بنابراین به نظر میرسد که تمرکز یافتن و چگالی صنایع، تاحدودی ناشی از آن است که نرمافزار، در مقایسه با سایر قابلیتهای هر صنعت خاص، ارزش بیشتر برای شرکت ایجاد میکند. ما اغلب اوقات قابلیتهای هر صنعت را با نام «داراییهای نامشهود» میشناسیم که ارزش حقیقی آنها، بیش از آن است که در ظاهر میبینیم.
تحقیقات نشان میدهد که مزایای فناوری اطلاعات یا IT، تا حدودی به مدیریت بستگی دارد. بنگاهها و شرکتهایی که از مدیریت حرفهایتر و بهتری برخوردار هستند، بهرهی بیشتری هم از سرمایهگذاریهای IT خود میبرند. اگر از این زاویه نیز نگاه کنیم، شرکتهای بزرگ معمولاً مدیریت بهتری دارند. البته باید به دو نکته توجه کنیم: داراییهای نامشهود دیگری هم وجود دارند که شرکتهای بزرگ را از سایرین متمایز میکنند. بهعلاوه، تکرار و توزیع برخی از داراییهای نامشهود، دشوار و پرهزینه است. بهعنوانمثال یکی از مدیران ارشد اجرایی که تاکنون برای مجموعهای از شرکتهای نرمافزاری پیشرو کار کرده است، توضیح میدهد که یک شرکت چگونه از استخدام یک توسعهدهنده یا دولوپر، سود بیشتری میبرد. بهگفتهی او، شرکتهایی در این امر موفقترند که تنظیمات و برنامهریزی بهتری در زمینهی «استفاده از نرمافزار برای ساخت نرمافزار» دارند؛ یعنی ابزارها، جریان کاری و پیشفرضهایی که یک برنامهنویس را به سیستم تولیدی شرکت متصل میکند، بدون اینکه او ملزم به یادگیری انواع مهارتهای جدید باشد.
پتنتها، کپیرایتها و مجوزها، موانعی هستند که امکان گسترش نوآوریهای نرمافزاری در سایر شرکتهای غیر مبدع را سختتر میکنند. توافقات غیررقابتی که امکان تغییر شغل کارمندان را محدود میکنند نیز آثار مشابهی دارند. اما یکی از مهمترین موانع پخش و انتشار نوآوری، که یکی از بزرگترین منابع مزایای رقابتی شرکتهای پیشرو محسوب میشود، به شیوهی سازماندهی شرکتها برمیگردد.
نوآوری معماری
در سال ۱۹۹۰، ربکا هندرسون، استاد فعلی دانشکدهی کسبوکار هاروارد، مقالهای را منتشر کرد که مبنای نظری موفقیت استارتاپ فول استک را شرح میداد. در آن زمان، عدهی زیادی از متفکران بزرگ دربارهی این موضوع بحث میکردند که چرا گاهی اوقات، شرکتهای بزرگ و موفق، از پذیرش و بهکارگیری فناوریهای جدید امتناع میکنند. هندرسون بر مبنای مطالعات خود درزمینهی صنعت فتوولیتوگرافی، استدلال میکرد که شرکتهای معتبر، لزوماً در بهکارگیری تکنولوژیهای نوین عملکرد ضعیفی ندارند. درواقع این شرکتها، زمانیکه میخواستند با بهرهگیری از فنآوریهای جدید، اجزای فردی محصولات خود را بهبود دهند، بسیار عالی عمل میکردند. اما زمانیکه یک تکنولوژی جدید، اساس معماری یک محصول را تغییر میداد، شرکتها دربرابر آن مقاومت میکردند.
نکتهی مهمی که هندرسون مطرح میکرد این بود که شیوهی عملکرد شرکتها، عمیقاً با معماری محصولات و خدمات آنها در ارتباط است. هنگامیکه معماری تغییر میکند، تمام دانشی که در سازمان نهادینه شده، ارزش و اهمیت کمتری پیدا میکند و شیوهی عملکرد شرکت، از یک مزیت به یک ایراد یا نقطهضعف تبدیل میشود.
بهعنوانمثال مزیت رقابتی والمارت، به سازمان و مدل کسبوکاری بستگی دارد که با تأکید بر کاهش هزینههای روزمرهی مردم، طبقهبندی وسیع محصولات و پاسخ سریع به تغییرات سلیقه مردم، از قدرت تدارکاتی و لجستیک این شرکت، نهایت بهره را ببرد. گرچه رقبای بزرگ والمارت نظیر سیرز، بودجهی بسیار زیادی را روی IT سرمایهگذاری میکنند؛ اما بدون ایجاد تغییرات معماری اساسی و پایهای، هرگز نمیتوانند رقابت مؤثری با این شرکت داشته باشند. اگر تنها هنر والمارت، اضافه کردن IT به سیستم خردهفروشی بود (مثل کاتالوگهای دیجیتال یا فروشگاه آنلاین)، در آن صورت سیرز شانس بهتری برای پیروزی در این رقابت پیدا میکرد. اما والمارت نهتنها شیوهی عملکرد زنجیرهی تأمین، تصمیمگیریهای محصول و قیمتگذاری را تغییر داد، بلکه نحوهی ارتباط آنها با یکدیگر را نیز متحول کرد. به همین دلیل تمام موردی که روزی مزیت سیرز محسوب میشد، به نقطهضعف این شرکت تبدیل شد.
همانطور که دیکسون، سرمایهگذار خطرپذیر بهوضوح دریافت، این نوآوریهای معماری میتوانند فرصتهایی برای استارتاپها خلق کنند. دیکسون گفته بود:
پیش از آنکه اوبر و لیفت کار خود را آغاز کنند، چندین استارتاپ تلاش کرد بودند با ساخت نرمافزارهای جدید، کارایی صنعت تاکسیرانی و سواری اشتراکی را افزایش دهند.
طبق تئوری هندرسون، اگر اوبر صرفاً نرمافزار جدیدی را برای فراخوانی تاکسی و اتومبیلهای سواری معرفی کرده بود، در آن صورت شرکتهای بزرگ بهراحتی این نرمافزار را میپذیرفتند. همانطور که هندرسون میگفت، شاید یکی از «اجزای» خدمات، به خاطر تکنولوژی جدید تغییر کند، ولی قرار نیست این اتفاق برای کل معماری خدمات رخ دهد. بااینحال استارتاپهای سواری اشتراکی اوبر و لیفت، فقط کارایی تاکسیها را افزایش ندادند، بلکه اساساً شیوهی کنارهمقرارگرفتن اجزای یک سیستم را نیز تغییر دادند.
نوآوری معمارانه، لزوماً به سقوط جایگاه شرکتهای معتبر منجر نمیشود. این پدیده مشخص میکند که چه بازیگرانی، پیروز یک رقابت خواهند بود. ماه نوامبر سال ۲۰۰۷ نشریهی فوربز تصویر مدیرعامل نوکیا را روی جلد خود منتشر کرد و نوشت: «آیا کسی میتواند جایگاه پادشاه تلفن همراه را از آن خود کند؟» این در حالی بود که چندین ماه پیش، شرکت اپل گوشی آیفون را عرضه کرده بود.
چرا شرکتی مانند اپل که سابقهای درزمینهی تلفن همراه نداشت، موفق شد جایگاه پادشاه موبایل را از آن خود کند؟ اوایل سال جاری، پروفسور کریم لاخانی، استاد دانشگاه هاروارد، این سؤال را از شرکتکنندگان کنفرانس خود پرسید. کارشناسانی که در این سمینار حضور داشتند، به مجموعهای از ویژگیهای برتر آیفون اشاره کردند: صفحهنمایش لمسی، اپ استور، مرورگر وب و غیره. سپس لاخانی، تاریخ زمانهایی را عنوان کرد که نوکیا همان فیچرها را عرضه کرده بود: سال ۲۰۰۱ یک فروشگاه اپلیکیشن در سال ۲۰۰۱، صفحهنمایش لمسی در سال ۲۰۰۲، مرورگر وب در سال ۲۰۰۶. پس چرا اپل، بازیگر برتر میدان بود؟
پاسخ لاخانی این بود که اپل، معماری مناسبی برای واردکردن تلفن همراه به عصر اینترنت در اختیار داشت. اپل و نوکیا، هر دو از داراییهای نامشهود زیادی برخوردار بودند که برای موفقیت در بازار گوشیهای همراه، ضروری بودند؛ ازجمله توسعهدهندگان نرمافزار، مهندسان سختافزار و طراحان. اما ساختار و فرهنگ اپل، پیشازاین هم در تلفیق سختافزار و اکوسیستم نرمافزاری کاربرپسند، موفق عمل کرده بود. اپل میتوانست از تجربهای که در زمینهی ساخت سختافزار، سیستمعامل و توسعهی نرمافزارهای PC داشت، بهره بگیرد. این شرکت یک پلتفرم نرمافزاری را برای ارائه محتوا در دستگاههای تلفن همراه، در قالب iTunes ارائه کرد. استیو جابز در ابتدا، مخالف این بود که به توسعهدهندگان اجازه دهد برای آیفون، اپلیکیشن بسازند. اما زمانیکه تسلیم شد و با این مسئله موافقت کرد، اپ استور به یکی از مزایای کلیدی آیفون تبدیل شد. شرکت اپل، بهلطف معماری موجود خود، موفق شد همهچیز را بهخوبی مدیریت کند.
مانند هر تئوری دیگر، نوآوری معماری نیز نمیتواند همهچیز را توضیح دهد. بهعنوانمثال اگر تجربهی ساخت سیستمعامل و SDK ها تا این حد عامل کلیدی و مهمی بود، پس چرا مایکروسافت موفق نشد بازار گوشیهای همراه را در دست بگیرد؟ نمیتوانیم تیزهوشی منحصربهفرد اپل در خصوص طراحی محصولات را نادیده بگیریم. بااینحال نوآوری معماری، تا حدودی توضیح میدهد که چرا تکرار و فراگیر شدن برخی از قابلیتهای خاص، بسیار سخت است.
گسترش مزایای نرمافزار
چالش ویژهای که باعث میشود سیاستگذاران نگران تمرکز صنعت، مارک آپها و قدرت شرکتهای غولپیکر باشند، گسترش هرچه بیشتر مزایای اقتصاد دیجیتال - نرمافزار است. قوانین ضد انحصاری و آنتی تراست در بسیار از موارد کارایی دارند، ازجمله در خصوص مهار کردن پلتفرمهای تکنولوژی و محدود کردن توانایی آنها در خرید رقبا. اما سیاستگذاران، باید راههایی را نیز برای کمک به نرمافزار و توسعهی قابلیتهای نرمافزاری در سراسر صنعت بیابند. درست است که صرفه به مقیاس اقتصادی، بهراحتی متوسط سایز شرکتها را افزایش میدهد؛ اما ممنوع کردن توافقنامههای غیررقابتی، به کارمندان کمک میکند با تغییر شغل خود، دانش خود را نیز توسعه دهند. همچنین اصلاح پتنتها، عامل مؤثر دیگری است که در این راه به کاهش انحصار کمک میکند: پتنتها، لزوماً برای محافظت از نوآوری نرمافزاری ضروری نیستند و بسیاری از اوقات، به علت سوء استفادهی ترولهای پتنت، به ضرر همگان تمام میشوند. درواقع هر اقدامی که دولتها درراه تشویق استفاده از نرمافزارهای اوپن سورس یا متن باز انجام میدهند، مفید خواهد بود. برای مثال دولت فرانسه به سازمانها و ادارات دولتی دستور داده است که در هنگام ساخت یا اصلاح فناوری اطلاعات جدید، از کدهای منبع باز استفاده کنند. بهعلاوه این کشور، بودجهای را به تأمین مالی توسعهی منابع باز اختصاص داده است.
تشویق استارتاپها، یک راه امیدوارکنندهی دیگر است؛ چراکه این مؤسسات میتوانند قابلیتهای نرمافزاری را سازماندهی کرده و آنها را به شرکتهای معتبر عرضه کنند. اجرای چنین برنامهای ازطریق سیاستهای بخش عمومی ساده نیست. اما اگر این طرح بهخوبی اجرا شود، کمکهای مالی دولتی تأثیر مثبت خود را نشان خواهند دارد. در این شرایط سیاستگذاران میتوانند شکلگیری خوشههای فناوری را در سطوح شهری و منطقهای، تشویق و تقویت کنند. این سیاستها باید با نظارتهای پویا و جدی دنبال شوند تا اطمینان حاصل شود که نوآوریهای امیدوارکنندهی مذکور، توسط شرکتهای بزرگ و پیشرو خاموش نمیشوند.
نکتهی کلیدی این مطالعات برای شرکتها، واضح است. حتی اگر در صنعت نرمافزار فعالیت نکنید، موفقیت شما نهتنها در استفاده از نرمافزار، بلکه در ساخت نرمافزار نیز محتملتر خواهد بود. البته مدل فروشندگان نرمافزار، هنوز هم به لحاظ مالی نتیجهبخش است؛ اما به این نکته توجه کنید که شرکت شما، در چه ویژگی یا بخشی منحصربهفرد است و نرمافزار چگونه این مزیت را تشدید و تقویت میکند. البته سرمایهگذاری روی راهکارهای اختصاصی که مکمل نقاط قوت شرکت هستند، ایدهی خوبی است؛ مخصوصاً برای شرکتهای متوسط و بزرگ و استارتاپهای در حال رشد.
ابری در افق
بخش پایانی این مطلب، به اخبار خوب اختصاص دارد: تحقیقات نشان میدهد که محاسبات ابری به شرکتهای کوچکتر و جدیدتر کمک میکند تا رقابت کنند. همچنین برخی از شرکتها نیز میتوانند قابلیتهای پیشرفتهی خود را به اشتراک بگذارند. بهعنوان مثال؛ هماکنون آمازون در بازارگاه خود، خدمات کاملی را شامل تحویل دو روزه به فروشندگان بزرگ و کوچک ارائه میکند. شاید اصول تئوری نیک کر درست بود و او فقط در زمانبندی خود دچار اشتباه شده بود. اما نمیتوانیم با اطمینان چنین ادعایی کنیم. بعضی از جنبههای نرمافزاری، دموکراتیزه خواهند شد؛ شاید برخی از مزایای رقابتی فعلی شرکتها نیز در این گروه قرار داشته باشند. اما فرصتهای جدیدی به وجود میآید که شرکتها میتوانند ازطریق آنها، نرمافزار را به مزیت خود تبدیل کنند. یکی از این فرصتها بهطور خاص، از اهمیت بیشتری برخوردار است: حتی زمانیکه نرمافزار یادگیری ماشین، بهراحتی در دسترس است، مجموعه دادههایی که نرمافزارها را ارزشمند میکنند، همچنان اختصاصی باقی میمانند؛ همانطور که مدلهایی که شرکتها بر پایهی آنها کار میکنند، مختص و منحصر به آنها خواهند بود. سیاستها و خطمشیها، شاید بتوانند به سطوح زمین بازی کمک کنند. اما شرکتهایی که روی قابلیتهای نرمافزاری و دادهها سرمایهگذاری نمیکنند، با ریسک عقب ماندن از رقبا روبهرو هستند.