ای مجاهد شهید مطهر
مرتضی را چون آیینه مظهر
ای شهید ره حکمت و علم
خون تو حافظ دین و دفتر
در عزای تو ای بحر تقوا
دیده در خون دل شد شناور
گریه بر ناله ره بسته و غم
می گدازد دلم را به مزمر
خامه لرزد در کف من از غم تو
چون سرایم ماجرای ماتم تو
در شگفتم من چه گویم خدایا
تا که غم نشکند داغ من را
در عزای جانگزایت
سینه سوزد چو کانون اخگر
بشکند دست آن کس که بر کند
زین چمن آن درخت تناور
حیف از آن نوبهارآفرین باد
کز خزان ستم گشته پرپر
هر شب و روز دیده بارد گوهر پاک
از غم تو ای امید خفته در خاک
خشم امت ز سوگ تو جوشید
بی تو رهبر سیه جامه پوشید
خود نمیری که مردن تو را نیست
زندهای زنده تا صبح محشر
نقش هر دفترت زندگی ساخت
زندگی از تو زاید مکرر
ای خطیب دلنواز نکته پرداز
عندلیب نغمه ساز کرده پرواز
ای دریغا! مکتب از علم
جانفزا نکته هایت ز منبر
در غم تو من چه گویم
زان که این گونه فرموده رهبر:
حاصل عمر من رفته از دست
پارهی قلب من رفته از بر
رفتی و مانده داغ تو در دل
رفتی و مانده یاد تو در سر